کد مطلب:321214 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196

در مورد قرآن و معجزه بودن آن
باب اول در مجملی از آنچه متعلق به كتاب خداست بدانكه قرآن معجزی است كه اگر جن و انس جمع بشوند و كمك یكدیگر كنند كه مثل قرآن را بیاورند نخواهند آورد و اگر علت معجز بودن آن را بفهمی خواهی دانست كه احدی نمی تواند مثل آن را بیاورد و كلامیین و غیر ایشان در این باب چیزها می گویند بعضی گفته اند كه قرآن معجز است به جهت اینكه قدیم است یا حكایت از كلام قدیم است لهذا مثل آن را نمی توان آورد و بعضی گفته اند كه چون مخصوص شده است در فصاحت به رتبه ی كه خارق عادت است لهذا معجز است بعضی گفته اند كه چون خداوند عرب را صرف نمود از اینكه مثل آن را بیاورند لهذا معجز است واگر صرف نفرموده بود می توانستند
مثل آن را بیاورند بعضی گفته اند كه چون معانی صحیحه دارد موافق با عقل از این جهت معجز است و بعضی گفته اند چون مشتمل بر اخبار غیب است لهذا معجز است و هم چنین از این قبیل وجوه و چون این مطالب خارج از محل نظر ماست و از باب مقدمه اشاره می شود لهذا تفصیل داده نمی شود و الا می دیدی كه همه ی اینها بیاناتی است سست و بعضی كه مخالف فرمایش اهل بیت علیهم السلام است مثلا قرآن قدیم است یا حكایت كلام قدیم است لهذا معجز است این حرف خطاست و ائمه (ع) رد بر آنها فرموده اند و خداوند در كتاب مجید خود می فرماید ما یاتیهم من ذكر من ربهم محدث پس قدیم است یعنی چه و چه فرق میان آن و كلام سایر هست كه به این سبب او قدیم است و سایر حادث پس اینكه خطاست و اما آنكه در فصاحت به اعلی درجه رسیده صحیح است ولی حرف در این است كه معنی این فصاحت چیست و چه شده كه این طور شده و اما آنكه خداوند عرب را صرف نمود از آوردن مثل آن پس خود قرآن معجز نیست ولكن صرف كردن خدا معجز است مثل آنكه تو اگر طفل عاجزی داشته باشی و یك حیوان موذی بسیار قوی رو به این طفل بیاید و تو آن را دفع كنی این شجاعت از طفل نیست بلكه از تو است همچنین صرف خداوند دخلی به معجز بودن خود قرآن ندارد كیفیت معجز بودن آن چیست و اما آنكه چون معانی صحیحه دارد معجز است بسیار حرف غریبی است پس همه ی كلمات علما و حكما معجز است زیرا كه معانی صحیحه موافق با عقل دارد و لا یاتون بمثله یعنی چه و اما آنكه مشتمل بر اخبار غیب است همان اخبار غیبش معجز است سایر آیاتی كه خالی از اخبار غیب است به چه جهت معجز است خلاصه بنای رد و بحثی نداشتم ولی همین قدری كه سستی كلام آنها معلوم بشود عرض شد اما آنچه حق واقع این مطلب است این است كه مختصرا اشاره می شود كه شبهه نیست كه میانه الفاظ و معانی مناسبت باید باشد و وضع حكمت پروردگار بر این جاری شده است و جهات مناسبت در هر معنی منحصر به یكی و دو تا نیست بلكه اگر درست ملاحظه كنی جهات بی نهایت است زیرا كه همه خلق خدای بی حد و نهایتند آیا نه این است كه در هر چیز همه چیز گذارده شده نهایت به اختلاف قوت و ضعف در كیفیت و كمیت و قوه و فعلیت و احاطه تامه كامله به همه این جهات مخصوص خداوند عالم است جل شانه و هر كس را كه او خواسته باشد تا هر درجه كه خواسته باشد چنانكه فرمود یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشی من علمه الا بما شاء پس این است كه وضع الفاظ مخصوص به خداوند
عالم است جل شانه زیرا كه احاطه به همه ی اطراف و جهات معنی و لفظ نمی كند كسی مگر خداوند عالم جل شانه و هر كه را كه او خواسته باشد پس واضع الفاظ ملاحظه می كند و آن لفظی كه از جمیع جهات و حیثهای ظاهریه و باطنیه مناسب با این معنی است آن را بر این معنی وضع می كند و شك نیست كه این لفظ متعدد نخواهند بود زیرا كه محال است كه دو لفظ مختلف جهات مناسبتشان با یك معنی از همه ی حیث یكی باشد و هر كه چنین مطلبی بگوید معلوم است كه اصل مسئله را نفهمیده زیرا كه كلمات و حروف به واسطه ی همین اختلاف صوری كه دارند طبایعشان فرق می كند و جهات مناسبتشان مختلف می شود حتی به اختلاف حركات در یك ماده با یك ترتیب معانی مختلف می شود مثل ضرب و ضرب به فتح راء و سكون آن هر یكی دلالت بر معنی مخصوص می كنند به سبب همین اختلاف حركت پس اگر فرض شد كه یك لفظی از جمیع جهات با یك معنی مناسب شد لفظ دیگر كه مختلف است با آن و لو اختلاف بسیار جزئی باشد محال است كه آن هم از جمیع جهات مناسب با این بشود و واضع هر دو را بر این معنی وضع كند و اگر درست نكته ی بیان را ملتفت بشوی هر آینه آن را از بدیهیات اولیه خواهی دید و اگر شاهد آن را هم می خواهی از فرمایش حضرت امام رضا (ع) بفهم كه می فرماید ان الواحد لا یختلف فعله و تدبیره و الأثنین لا یتفق نعلهما و تدبیرهما و ذلك انا لم نجد اثنین الا مختلفی الهمم و الارادة تا آخر خلاصه در این مطلب شبهه نیست كه این دو لفظ اگر یكیشان كمال مناسبت را دارد دیگری كمال مناسبت را نخواهد داشت نهایت از بعضی جهات مناسب باشد شاید و در مقام بیان لفظی افصح و ابلغ و ادل و اتم و اكمل از آن یك لفظ نخواهد بود این است یك وجه اینكه حضرت پیغمبر (ص) فرمود كه فضل قرآن بر سیاق كلام مثل فضل خدا است بر خلق او زیرا كه هم چنانكه خداوند لیس كمثله شی ء است الفاظ قرآن هم در میانه كلمات امرش به این منوال است كه مثل و مانندی برای آنها نیست و این است كه حضرت امیر (ع) فرمود در حدیث طویلی كه كلام خدا صفت او است و كلام بشر افعال ایشان است عرض می كنم پس كلام خدا مثل و مانند ندارد هم چنانكه خداوند كه موصوف او است بی مثل و مانند است باری و اگر بگویم به این نظر مترادف حقیقی واقعی در میان الفاظ نیست درست گفته ام زیرا كه بعد از آنكه بنا هست واضع الفاظ را به مناسبت وضع كند و دو لفظ مختلف كه مناسبتشان با یك
معنی در یك درجه نخواهد بود پس ترادف یعنی چه بلی مگر دو لفظ بر دو جهت از جهات یك شی ء وضع شود آن وقت بر خود این شی ء از باب اطلاق لفظ حال بر محل استعمال بشود پس با اغماض از خصوصیت موضوع له گفته بشود كه این دو لفظ مترادفند شاید و الا بر یك شی ء از یك جهت دو لفظ مختلف هر دو كمال مناسبت داشته باشند هم چنین چیزی نخواهد شد و خدای عالم قادر محیط وقتی كه می خواهد كلام خود را بر وجهی جاری فرماید كه بهتر و بالاتر از آن دیگر ممكن نباشد البته هر معنی از معانی را كه اراده بفرماید همان لفظ خاص بر آن معنی كه در علم او هست كه آن سب از آن دیگر لفظی نیست همان را در آن مقام ذكر خواهد فرمود و این است كه همه ی خلق عاجزند از آوردن مثل این زیرا كه اولا كه مثل و مانند ندارد و ثانیا علم این الفاظ و معانی به این درجه كه عرض می شود مخصوص به خداست و احدی احاطه به آن نمی كند پس احدی نمی تواند مثل آن را بیاورد و اگر بگوئی كه بنابر اینكه گفتی كلام خداوند البته مختلف و متعدد نخواهد شد و ما می بینیم كه توریة و انجیل و زبور كه همه كلام خدا بوده اند هر یك به الفاظی غیر الفاظ قرآن بیان شده است و خودشان هم با یكدیگر مختلفند عرض می كنم از این مطلب دو جواب می دهیم اول اینكه می گوئیم كه عرض كردم در صورتی كه خداوند خواسته باشد كه كلام را بر وجه اعجاز جاری بكند چنین خواهد كرد و در قرآن امر به این منوال جاری شده ولی در سایر كتب آسمانی امر به این منوال نیست و انبیاء آنها را معجز خود قرار ندادند و تحدی به آنها ننمودند پس لازم نیست كه آنها در اعلی درجه باشد كه خلق همه عاجز از مثل آن باشند و لا اقل انبیاء دیگر كه مسلم عاجز از اتیان مثل آنها نبوده اند و دلیل بر اینكه كتب آنها معجز نبوده است فرمایش حضرت امام رضا علیه السلام است آنجا كه عرض كردند كه چرا خداوند موسی بن عمران را با ید بیضا و عصا و آلت سحر فرستاده و عیسی را به طب و محمد صلی الله علیه و آله را به كلام و خطب فرمود كه خدای تبارك و تعالی آن وقت كه موسی (ع) را فرستاد اغلب بر اهل عصر او سحر بود پس آورد ایشان را از نزد خدا به آنچه در وسع قوم مثل آن نبود و به آنچه سحر ایشان را باطل كرد و حجت خود را بر ایشان ثابت كرد و به درستی كه خدای تعالی فرستاد عیسی را در وقتی كه ناخوشیهای من در عالم زیاد شده بود و مردم محتاج به طب بودند پس آورد ایشان را
از نزد خداوند به آنچه در نزد خودشان نبود و مردگان را زنده كرد و كور و پیس را شفا داد به اذن خداوند و حجت خود را برایشان ثابت كرد و به درستی كه خدای تبارك و تعالی محمد صلی الله علیه و آله را فرستاد در وقتی كه اغلب بر اهل عصر خطب و كلام بود پس آورد ایشان را از كتاب خدا و مواعظ او و احكام و آنچه باطل كرد به آن قولشان را و حجت خود را ثابت كرد تا آخر حدیث عرض می كنم ملاحظه كن ببین اگر همه كتب آسمانی معجز بوده چرا امام (ع) در این مورد نفرمود كه اما كلام كه اختصاص به پیغمبر ما ندارد بر موسی هم توریة نازل شد بر عیسی هم انجیل نازل شد بلكه علاوه بر اینكه چنین فرمایشی نفرمود بنا گذارد بیان فرمودن و علت هر یكی را جدا شمرد تا آنكه علت معجزه ی پیغمبر را آورد كه چون كلام و خطب اغلب بود از این جهت پیغمبر (ص) كلام آورد پس این دلیلی واضح است كه كتب سایر انبیاء معجز نبوده و تحدی به آنها نفرموده اند و در بحار است از حضرت امام حسن (ع) كه در تفسیر خود نقل فرمود از موسی بن جعفر (ع) كه خداوند خطاب فرمود به یهود و نصاری كه فاتوا بسورة من مثله از مثل این قرآن از توریة و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و كتب چهارده گانه پس بدرستی كه شما نمی یابید در سایر كتب خدا سوره ای مثل یك سوره از این قرآن تا آخر حدیث شریف پس ببین قرآن نسبت به همه كتب آسمانی معجز است و مهیمن بر كل است و اما جواب دویم این است كه همه كلام خداوند همان قسم هست و معجز است الا اینكه آن قابلیتی كه استماع كلام او را همانطور كه نازل فرموده بنماید و در قابلیت او تغییر نكند و از صرافت حال خود نیافتند مخصوص است به قابلیت خاتم انبیاء (ص) و اما غیر او به اندازه دوری كه از او دارد در این باب كم اسائی دارد و نمی تواند استماع كلام خدا را آن طور كه هست بكند بلكه به طوری مناسب حال خود و امت خود استماع خواهد كرد و هدسا بر این فرمایش حضرت صادق (ع) است كه فرمود وحی از جانب خداوند نازل می شود به عربیت پس هر گاه به پیغمبری از پیغمبران رسید به زبان قوم او می رسد و در حدیث دیگر فرمود كه خداوند نازل نفرموده كتابی و نه وحیی مگر به عربیت ولكن در گوش انبیاء به زبان قومشان واقع می شد تا آخر حدیث پس وقتی كه قابلیت این قدر اثر كند كه عربی را سریانی كند یا عبری یا غیر آن البته این اثر را هم خواهد كرد كه از آن اعلی درجه ی فصاحت و بلاغت بیفتد جائی كه این قدر ملاحظه می شود كه پیغمبر (ص) با بدوی و روستایی
به زبان سهل آسان بدوی سخن می فرمودند و اگر كسی اصلاح مخصوصی در تكلم داشت به همان اصلاح سخن می فرمودند مثل اینكه آمد عرض كرد امتم برم صیام فی اسفر فرمود لیس منم برم صیام فی اسفر و هكذا مگر به همین وضعها جاری می شدند و ملاحظه قابلیت اشخاص را می كردند همچنین خداوند اولا قابلیت خود انبیاء (ص) ثانیا ملاحظه قابلیت امت ایشان را می كرد و كلام را مناسب ایشان جاری می كرد و مسلم قابلیت نبیی كه از برای او نظراء و اقران متعدد است با آن نبی كه واحد فردی است كه شبیه و نظیر ندارد تفاوت كلی دارد و این نبی واحد فرد استماع كلام پروردگار را طوری خواهد كرد كه احدی از انبیاء نمی كند و غیر ایشان كه به طریق اولی نخواهند كرد پس این است كه اگر جن و انس جمع بشوند مثل قرآن نمی توانند بیاورند ولی توریة و انجیل امرشان اینطور نیست چنانچه خود انبیاء هم چنین ادعائی نكردند ولو آنكه آن علومی كه در توریة مندرج است خلق از عهده آوردن مثل آنها بر نیایند ولی از حیث الفاظ كه ملاحظه كنی لازم نیست كه اینطورها باشد خلاصه پس قرآن معجز است به این معنی كه عرض شد و اما فهمیدن این مطلب برای ما اندیگر كیفیت دیگر دارد كه اشاره به آن باید كرد و نمی توان تفصیل داد و توضیح نمود مجملا عرض می كنم كه از برای پیغمبر (ص) معجزات مختلف متعدد بوده است و مسلمانان در این باب شك و شبهه ندارند اگر چه این جماعت انكار داشته باشند و در مقام رد و بحث با آنها انشاءالله اثبات خواهد شد پس معجزات متعدده داشته است آن بزرگوار از برای درك هر یك از آنها خداوند مشعری به انسان عطا فرموده كه با آن مشعر باید درك آن معجز را بكند زیرا كه درك معجز برای امت دیگر معجز نیست كه خارق عادت ایشان باشد باید به همان درجه كه طبیعی ایشان است درك كنند و اگر بنا باشد كه انبیاء از غیر راههای طبیعی و عادی خلق اعجاز معجزاتشان را بفهمانند كه پس آسان تر همان است كه از همان راه حقیت خود را بر خلق ظاهر كنند و دیگر حاجت به معجز و خارق عادتی نباشد خلاصه كه سنت پروردگار بر این جاری شده كه معجز به انبیای خود عطا می كند و به همان مشعرهای عادی خودشان درك معجز را می كنند و اگر كسی فاقد آن مشعر باشد
باید استعانة به كسی بجوید كه دارای آن مشعر است مثلا شق القمر معجزی است كه باید با چشم درك كرده شود هر كس صاحب چشم است درك می كند و هر كس چشم ندارد استعانة به چشم داران می جوید انطاق حصی مثلا معجزی است كه مشعر درك آن گوش است هر كس گوش دارد و درك می كند هر كس ندارد باید از گوش داران بفهمد نهایت این است كه واسطه ای كه برای فهم مطلب دست می آورد و واسطه ثقه ی امینی باید باشد كه به قول او اطمینان حاصل كند و معرفت ثقه ی امین هم طبیعی است زیرا كه در همه ی معاملات دنیائی خود محتاج به آن هستیم و خداوند آن را سهل و آسان قرار داده خلاصه پس هر معجزی را به مشعری باید فهمید و هر كه دارای آن مشعر است می فهمد و هر كه دارا نیست به واسطه غیر می فهمد و از جمله آنها قرآن است كه مشعر درك معجز بودن آن مشاعر باطنیه است و نفس ملكوتی و عقل جبروتی و فؤاد لاهوتی تا این مشاعر در انسان نباشد درك این مطلب را نخواهد كرد زیرا كه علاوه بر فصاحت و بلاغت و سلاست و حلاوت و حسن ترتیب الفاظ و حروف كه همه ی اینها را به اعلی درجه دارد از جهت علوم و حكمتها و اسرار و اخبار به غیب و غیر اینها نیز معجز است بلكه اصل همان است كه كتاب به این كوچكی همه علوم اولین و آخرین در آن هست و الا این وجوه ظاهریه اعجاز فرع آنها است و فهمیدن اینكه این همه علوم در قرن هست البته شان كسی است كه صاحب علوم و حكمتها باشد نه هر كه عربی دانست این مطلب را م فهمد یا فصیح و بلیغ شد این را می داند همین بس كه همان عربها كه در خدمت پیغمبر (ص) بودند و افصح مردم بودند و چندین سال پیغمبر (ص) به فصاحت و بلاغت قرآنی آنها را تربیت فرموده بود معذلك آن وقت كه می خواستند قرآن را جمع كنند می بایست دو شاهد بیاید شهادت بدهد كه این آیه از قرآن است آن وقت ثبت كنند اگر فهم اعجاز آن امر آسانی بود كه عامه مردم یا فصحا و بلغا می توانستند بفهمند دیگر این جماعت كه همه فصحا بودند محتاج به شاهد و بینه نبودند هر یك خودشان كه نظر می كردند می فهمیدند كه این معجز است و حال اینكه هیچكدام نمی فهمیدند بلكه آیه را غلط می خواندند و می نوشتند و نمی فهمیدند كه غلط است پس معرفت این مطلب شان عالم حكیم خبیری است كه علم اولین و آخرین در نزد او باشد مثل سلمان فرض كن كه فرمود علم علم الاولین و الاخرین یعنی علم محمد و علی نه اینكه هر بافنده و حلاج از عهده ی این كار بر آید بلی سایر مردم بعضی از وجوه ظاهریه را شاید بفهمند و باقی را باید بتصدیق
ثقات و امنا از علما و حكما بفهمند و از وراء همه اینها باید خدای عالم قادر محیط رؤف رحیم حق را تسدید و تایید كند و احقاق نماید و باطل را خذلان فرماید و ابطال نماید كه اگر تسدید و تایید خدا نباشد در واقع یقین كامل به هیچ چیز نمی توان حاصل كرد پس اگر از برای قرآن فرضا مثل و مانندی باشد و پیغمبر (ص) نعوذ بالله به دروغ این ادعا را نموده باشد بر خداست كه برساند شخصی یا اشخاصی را كه بیایند و مثل قرآن را بیاورند تا آنكه همان طور كه اهل خبره تصدیق قرآن را نمودند تصدیق آن كلام را هم بنمایند كه اینهم مثل آن است و اگر همه اقرار به عجز كردند و هیچ كس را ندیدیم كه از عهده ی معارضه برآید و اگر جاهلی چهار كلمه ی نامربوطی گفت آن قدر مستهجز و بی معنی بود كه همه ی كس عجمه و ركاكت آن را فهمیدند یقین می كنیم كه البته قرآن معجز است و بالفرض اگر در واقع برای او مثلی هم باشد در صورتی كه خبر او به من نرسیده باشد خدا را بر من حجتی نیست باری و دیگر وجوه فهمیدن اعجاز قرآن بسیار است ولی ما به ملاحظه اختصار به همین یك وجه اقتصار می كنیم و بدانكه بعد از پیغمبر (ص) كه خلفاء جور خواستند قرآن را جمع كنند تحریف و تغییر و تبدیل و اسقاط از قرآن بسیار نمودند چنانكه اخبار بسیار شاهد این مطلب است و اگر بخواهم همه ی آنچه دلالت بر این مطلب می كند جمع نما هم هر آینه كتابی مبسوط خواهد شد و لكن چند حدیث ذكر می شود از جمله حدیثی است كه در بحار به سندش از ابی ذر غفاری رحمه الله نقل می كند كه بعد از آنكه رسول خدا صلی الله علیه و آله از دار دنیا رحلت فرمود علی علیه السلام جمع فرمود قرآن را و آورد به سوی مهاجرین و انصار و عرضه بر ایشان كرد همچنانكه پیغمبر (ص) او را وصیت فرموده بود پس همین كه ابوبكر آن را گشود در اول صفحه كه گشود فضایح قوم بیرون آمد عمر برجست و گفت یا علی آن را برگردان كه ما را حاجتی به آن نیست پس علی بن ابیطالب قرآن را گرفت و برگشت پس قوم زید بن ثابت را حاضر كردند و او قاری قرآن بود عمر به او گفت كه علی علیه السلام قرآن را آورد و در آن فضایح مهاجرین و انصار بود و ما صلاح را در این دانسته ایم كه تو قرآن را تالیف كنی و هر چه از فضایح قوم و هتك مهاجرین و انصار در آن هست از آن اسقاط كنی زید قبول كرد بعد گفت كه اگر من فارغ شدم از جمع قرآن همانطوری كه شما سؤال كرده اید و علی (ع) قرآنی را كه خود تالیف كرده ظاهر كرد نه این است كه آنچه دانستید باطل می شود عمر گفت چاره این كار چه چیز است زید گفت كه شما به حیله داناترید عمر گفت حیله نیست مگر او را بكشیم و از او آسوده شویم پس تدبیر كرد كه آن حضرت را بر دست خالد بن ولید شهید كند
و نتوانست بعد از آنكه عمر بخلافت برخواست سوال كرد از آن حضرت كه قرآن را به آنها بدهد تا تحریف نمایند عرض كرد یا اباالحسن اگر می آوردی قرآنی را كه نزد ابوبكر آوردی تا اینكه همه بر آن جمع شویم حضرت فرمود هیهات راهی به سوی این مطلب نیست نزد ابوبكر آوردم تا حجت را بر شما تمام كنم و نگوئید روز قیامت كه ما از این غافل بودیم یا بگوئید كه نیاوردی آن را بدرستی كه آن قرآن كه در نزد من است مس نمی كند او را مگر مطهرون و اوصیاء از فرزندان من عمر عرض كرد كه آیا وقتی برای اظهار قرآن هست كه معلوم باشد حضرت فرمود بلی هرگاه قائم از فرزندان من برخیزد ظاهر می كند و مردم را بر آن وامیدارد و سنت جاری بر آن می شود انتهی عرض می كنم از اول تا آخر این حدیث ملاحظه نما و ببین كه مبدعین چگونه در همه ی این مطالب دروغ می گویند و مخالف آنچه از ثقات و امنا بما رسیده می گویند و باك ندارند و خجالت نمی كشند و طمع تصدیق هم از ما دارند عصمنا الله من الزلل و عافانا من الفتن بحق محمد و آله صلی الله علیه و آله و در احتجاج حضرت امام حسن (ع) است با معویه كه عمر فرستاد نزد پدرم كه می خواهم قرآن را در مصحفی بنویسم آنچه از قرآن نوشته بفرست نزد من حضرت خود تشریف آورد و فرمود به حق خدا كردن مرا میزنی پیش از آنكه قرآن به تو برسد عرض كرد چرا فرمود به جهت اینكه خدای تعالی مرا قصد كرده نه تو را و نه اصحاب تو را عمر غضب كرد و گفت ابن ابی طالب گمان می كند كه احدی غیر او علم در نزدش نیست هر كس چیزی از آن را می خواند بیاید همینكه مردی می آمد و می خواند چیزی كه شاهد دیگر با او بود می نوشت و الا نمی نوشت پس گفتند بسیار از ایشان ضایع شد و فوت گردید بلكه دروغ گفتند والله بلكه آن مجموع است و محفوظ است در نزد اهلش انتهی ملاحظه كن كه اشاره به آیه است كه «انا نحن نزلنا الذكر و انا له الحافظون» ولی تخصیص می دهد امام (ع) به اینكه آن در نزد اهلش محفوظ است نه در نزد دیگران و اگر آنهم حفظ كرده بودند دیگر حاجتی به كتمان دیگر آن هم نبود و فایده نداشت و مخصوص تنبیه به این مطالب می كنم كه در مقام حاجت ملتفت باشی و حضرت صادق (ع) فرمود در حدیثی كه سوره ی احزاب فضایح رجال و نساء از قریش و غیر ایشان بود ای ابن سنان سوره ی احزاب مفتضح كرد زنهای قریش را از عرب و آن اطول از سوره بقره بود و لكن كم كردند و كج كردند و در حدیثی فرمود كه خداوند هفت نفر را در قرآن به اسمهاشان نازل كرد و قریش شش تا را محو كردند و ابالهب را ترك كردند و حضرت باقر (ع) فرمود كه اگر زیاد نشده بود در كتاب خدا و كم نشده بود حق ما بر هیچ صاحب عقلی پنهان نمی ماند و اگر قائم ما برخیزد و نطق
كند قرآن او را تصدیق خواهد كرد و ابن نباته گفت شنیدم علی علیه السلام را كه می فرمود گویا می بینم عجم را كه چادرهای خود را در مسجد كوفه زده اند و تعلیم مردم می كنند قرآن را همانطور كه نازل شده عرض كردم یا امیرالمؤمنین آیا نیست این قرآن آنطور كه نازل شده فرمود نه محو شده از آن هفتاد نفر از قریش به اسمائشان و اسماء آبائشان و ترك كرده نشد ابولهب مگر به جهت عیب گیری بر پیغمبر (ص) به جهت اینكه عم او بوده خلاصه كه اخبار در این باب بسیار است و اما اخباری كه مخصوصا فرموده اند كه فلان آیه نزولش اینطور نبوده و فلان قسم بوده است كه یكی و دو تا و ده تا نیست بلكه بسا از صد هم بگذرد اگر خواهی به بحار و كتب تفاسیر مثل برهان و كنزالدقایق و مرات الانوار و غیر اینها رجوع كن تا بدانی و غالب اشكالاتی كه برای مفسرین در ظاهر قرآن شده است بلكه غالب ایراداتی كه معاندین بر قرآن وارد آوردند به واسطه ی همین تحریفاتی است كه در قران واقع شده است چنانكه از اخبار ظاهر است ولی باز الحمدلله به بركت وجود آل محمد (ع) در میانه خلق و حفظ ایشان و احتیاط معاندین از آن بزرگواران امر قرآن مثل توریة و انجیل نشد كه به كلی فراموش كنند و همه را از رای خود بنویسند چنانكه اشاره به این مطلب در مقام خود خواهند شد ولی از باب اینكه مسلم به فرمایش پیغمبر (ص) هر چه در امتهای سلف واقع شده است در این امت هم واقع می شود بقدری كه توانستند تفص و تحریف در كتاب واقع شد اما معذلك به واسطه ی حفظ خداوند بقدری كه حجت خداوند تمام بشود و كسانی كه بعد می آیند حق آل محمد علیهم السلام را بفهمند از كتاب باقی ماند چنانكه در كتاب المبین روایت فرموده است از ابوجعفر (ع) كه بدرستی كه قرآن آیات بسیار از او طرح شد و زیاد نشد در او مگر حروفی كه خطا كردند در آن نویسندگان و در بحار روایت می كند از سلیم كه طلحه عرض كرد به حضرت امیر (ع) كه یا ابالحسن از مطلبی می خواهم سؤال بكنم كه دیدم بیرون آمدی با ثوب مختومی و فرمودی كه ای مردم من مشغول بودم به غسل و كفن و دفن پیغمبر (ص) بعد مشغول شدم به كتاب خدا تا اینكه آن را جمع كردم و این كتاب خداست كه در نزد من مجموع است و یك حرف از من ساقط نشده و من ندیدم آنچه تو نوشته بودی و تالیف كرده بودی و عمر را دیدم كه فرستاد به سوی تو كه بفرست آن را به سوی من و تو ابا فرمودی بعد عمر خواند مردم را همین كه دو نفر شهادت می دادند بر آیه ی آن را می نوشت و اگر غیر از یك نفر شهادت نمی داد تا خبر می انداخت پس نمی نوشت و از عمر شنیدم كه گفت در روز یمامه جمعی كشته شدند كه قرآنی را می خواندند
كه غیر ایشان نمی خواند و آن از میان رفت و نیز گوسفندی آمد و صحیفه را كه می نوشتند خورد و آنچه در آن بود از میان رفت و كاتب در آن روز عثمان بود و شنیدم از عمر و اصحاب او كه تالیف می كردند آنچه را كه نوشتند در عهد عمر و عثمان كه می گفتند سوره ی احزاب بقدر سوره ی بقره بوده است و نور یكصد و چند آیه بالا بوده و حجر نود و چند آیه بوده این چه حكایت است و چه منع می كند تو را یرحمك الله كه بیرون بیاوری كتاب خدا را به سوی مردم و بتحقیق كه عهد كرد عثمان تا اینكه گرفت آنچه عمر تالیف كرده بود بر آن كتاب را و مردم را واداشت بر یك قرائت پس مصحف ابی بن كعب و ابن مسعود را پاره كرد و آن دو را به آتش سوخت حضرت بنا گذاشت فرمایشات فرمودن تا اینكه طلحه عرض كرد كه نمی بینم یا اباالحسن كه جواب از مساله من بدهی از امر قرآن آیا ظاهر نمی كنی برای مردم فرمود ای طلحه عمدا جواب تو را نگفتم پس خبر ده مرا از آنچه عمر و عثمان نوشتند آیا همه اش قرآن است یا در او چیزی سوای قرآن هست طلحه عرض كرد بلكه همه اش قرآن است حضرت فرمود اگر به آنچه در آن هست بگیرید از آتش نجات نیابید و داخل جنت می شوید پس بدرستی كه در آن است حجت ما و بیان حق ما و فرض بودن طاعت ما طلحه عرض كرد اگر قرآن است پس مرا بس است بعد عرض كرد كه خبر بده مرا از آنچه در دست تو است از قرآن و تاویل آن و علم حلال و حرام به سوی كه دفع می كنی و صاحب آن بعد از تو كیست فرمود به سوی آن كس كه پیغمبر (ص) مرا امر كرده كه دفع كنم دفع می كنم بسوی وصیم و اولای به مردم بعد از من به مردم فرزندم حسن بعد او دفع می كند به سوی حسین بعد منتقل می شود به سوی یكی بعد از یكی از فرزندان حسین تا اینكه وارد بشود آخری ایشان بر رسول خدا سر حوض ایشان با قرآنند و مفارقت از آن نمی كنند و قرآن با ایشان است و مفارقت از ایشان نمی كند تمام شد حدیث شریف غرض این است كه در همین كتاب به قدر اینكه حق را از باطل تمیز بدهند هست و ملتفت نكته باش كه اینكه طلحه گفت همه آنچه نوشته شده قرآن است این كلام او است و حضرت هم لازمه ی حرف او را گرفتند كه حجت را بر او تمام كنند كه به تصدیق خودت این قرآن است و معذلك تو مخالفت می كنی نه اینكه حضرت تصدیق فرموده باشند كه همه آن قرآن است و هیچ تحریف نشده تا اینكه با سایر اخبار مخالف باشد غرض این است كه به قدری كه حجت خداوند تمام بشود در این كتاب از قرآن هست یعنی چیز كمی غیر از قرآن جزو آن شده است و غالب آن هم در اخبار اهل بیت بپا نشده و محض حفظ نوع در اخبار فرموده اند كه همین را بخوانید وای چه بسیار نعمتها كه به واسطه این بدبختان از عامه مسلمانان سلب شد خداوند عذاب آنها را زیاد كند خلاصه
و بعد از آنكه این مطلب را دانستی عرض می كنم كه گمان مكن فهمیدن این كتاب و احتجاج به آن شان هر كس است كه اندك عربیت تحصیل كند تا بلكه عربیت را كامل كند بلكه علم آن مخصوص است به اهل بیت سلام الله علیهم و هر كس از ایشان بگیرد خداوند می فرماید در كتاب مجید خودش «هوالذی نزل علیك الكتاب منه آیات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه به منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاویله و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون امنا به كل من عند ربنا و ما یذكر الا اولوا الالباب» یعنی او است آن كسی كه نازل فرموده است بر تو كتاب را بعض از آن آیات محكماتی است كه آنها ام الكتاب است و بعض آنها متشابهات اما كسانی كه در دل ایشان میلی است به باطل متابعت متشابهات را می كنند به جهت طلب فتنه و طلب تاویل كتاب و حال اینكه نمی داند تاویل كتاب را مگر خدا و راسخون در علم می گویند كه ایمان به آن آوردیم همه از نزد پرورنده ماست و متذكر نمی شوند مگر صاحبان عقل و چند حدیث باز در این باب نقل می كنم تا بدانی كه به این آسانی نمی توان تفسیر و تاویل كتاب نمود در بحار است از حضرت رضا (ع) از پدران آن حضرت از امیرالمؤمنین (ع) كه فرمود پیغمبر (ص) كه فرمود خداوند جل جلاله كه ایمان به من نیاورده است كسی كه برای خود تفسیر كند كلام مرا و نشناخته است مرا كسی كه تشبیه كند مرا به خلق من و بر دین من نیست كسی كه قیاس را در دین من استعمال كند و از امیرالمؤمنین است علیه السلام كه بپرهیز از اینكه تفسیر كنی قرآن را برای خودت تا بفهمی آن را از علما پس بدرستی كه بسا تنزیلی كه شبیه است به كلام بشر و حال اینكه آن كلام خداست و تاویل آن شبیه كلام بشر نیست هم چنانكه هیچ چیز از خلق او شبیه او نیست همچنین فعل او شبیه چیزی از افعال بشر نیست و چیزی از كلام او شبیه به كلام بشر نیست پس كلام خدای تبارك و تعالی صفت آراست و كلام بشر افعال ایشان است پس تشبیه مكن كلام خدا را به كلام بشر پس هلاك می شوی و گمراه می گردی تمام شد حدیث شریف ملاحظه كن كه چگونه بدلیل حكمت ثابت فرموده است كه علم كتاب را مردم ندارند و باید از علما آموخت و ایشانند علما چنانكه فرمودند نحن العلماء و شیعتنا المتعلمون باری و گذشت آن حضرت بر یكی از قضاة پس فرمود كه آیا ناسخ را از منسوخ می شناسی عرض كرد نه فرمود هلاك شدی و هلاك كردی تاویل هر حرفی از قرآن بر وجوهی است و حضرت باقر (ع) فرمود كه نیست چیزی دورتر از عقول مردم از تفسیر قرآن بدرستی كه آیه نازل می شود اول آن در چیزی است و اوسط آن در چیزی و آخر آن در چیزی تا آخر حدیث و حضرت
صادق (ع) فرمود كه نیست چیزی دورتر از عقول مردم از قرآن و در حدیث دیگر فرموده كه هر كس آیه را از كتاب خدا به رای تفسیر كند كافر می شود و فرمود پیغمبر (ص) كه هر كس در قرآن بدون علم بگوید جایگاه او پر از آتش می شود و فرمود كه هر كس تكلم در قرآن كند و درست بگوید خطا كرده است و شیخ حر علیه الرحمة نقل می كند در وسائل از معلی بن خنیس كه فرمود حضرت ابوعبدالله (ع) در رسالة اما آنچه سؤال كرده از قرآن پس آن هم نیز از چیزهائی است كه بخاطر تو خطور كرده و متفاوت و مختلف است به جهت آنكه قرآن آنطور كه تو ذكر كرده نیست و هر چه شنیده ای معنی آن غیر از آن است كه تو به سوی آن رفته و این است و جز این نیست كه قرآن مثلها است از برای قومی كه می دانند نه غیر ایشان و برای قومی كه تلاوت می كنند آن را بحق تلاوت و ایشان آن گشانیند كه ایمان به آن دارند و آن را می شناسند و اما غیر ایشان پس چه قدر سخت است اشكال بر ایشان و دور است از مذاهب دلهای ایشان و از این جهت فرمود پیغمبر (ص) كه نیست چیزی دورتر از دلهای مردم از تفسیر قرآن و در آن حیران می شوند همه خلق مگر هر كس كه خدا بخواهد و این است و جز این نیست كه خداوند اراده فرموده به معنی كردن قرآن به جهت اینكه منتهی بشوند مردم به سوی باب آن و صراط آن و اینكه عبادت بكنند او را و منتهی بشوند در قول او به سوی طاعت قوام به كتاب او ناطقین از امر او و اینكه استنباط بكنند آنچه را كه محتاج به سوی آن شدند از قرآن از ایشان نه از خودشان پس فرمود و لو ردوه الی الرسول تا آخر خلاصه كه اخبار در این باب نیز بسیار است بلی روایت می كند در بحار از حضرت صادق (ع) حدیثی كه فرمود كتاب خدای عزوجل بر چهار قسم است عبارت و اشاره و لطایف و حقایق پس عبارت برای عوام است و اشاره برای خواص و لطایف برای اولیاء و حقایق برای انبیاء ولی صریح در این نیست كه عوام به آنچه از عبارت ظاهر است عمل نمایند و بسا مراد همین باشد كه عبارت مال عوام است كه قرائت كنند و از این واضح تو حدیثی است كه در فصل الخطاب نقل می فرماید از حضرت امیرالمؤمنین (ع) كه در حدیثی فرمود كه خداوند قسمت فرموده كلام خود را سه قسم پس قرار داد قسمی را طوری كه عالم و جاهل همه آن را بفهمند و قسمی را طوری كه نفهمد آن را مگر هر كس كه ذهن او صافی است و حس او لطیف است و تمییز او صحیح است از كسانی كه خداوند سینه ی آنها را منشرح فرموده به اسلام و قسمی را طوری قرار داده كه نداند آن را مگر خدا و ملئكه او و راسخین در علم و این است و جز این نیست كه این طور كرده تا اینكه ادعا نكنند اهل باطل از كسانی كه مستولی بر میراث پیغمبر (ص) شدند از علم كتاب آنچه خدا برای ایشان قرار نداده و تا اینكه بكشاند ایشان
را اضطرار بسوی ایتمام به كسی كه والی امر است و از طاعت او استكبار كرده اند در این حدیث اگرچه صراحة می فرماید كه قسمی را عالم و جاهل همه می فهمد اما معذلك به همان كه می فهمند نمی توانند مستغنی بشوند بشهادت آخر حدیث علاوه بر اینكه در همین ظاهر متشابهات هست كه معانی آنها مشتبه است بلكه تمیز محكم و متشابه اولا خودش علم بسیار را می خواهد چه جای اینكه از متشابه مطلب را دست بیاوریم پس باز امر طوری كه آسوده فارغ البال باشیم و در مقام استدلال جرأت داشته باشیم نیست خلاصه حال ملاحظه كن ببین كه به این آسانی كه حضرات بخیال خود استدلال به آیات می كنند و تاویل می كنند آنها را برای خودشان این در مذهب شیعه صحیح است یا نه اگر استدلال بكتاب می كنند نه این است كه باید اول تفسیر و تاویل آن را اخبار اهل بیت (ع) دریابند پس به آن استدلال كنند و آیا روا است كه خدا و پیغمبر و ائمه اطهار (ع) در این همه اخبار فریاد می كنند كه علم كتاب مخصوص بما است آن وقت یك جاهل نادانی از میان برخیزد و بنا بگذارد برای خود تاویل كتاب كردن و من و تو كه ادعای اسلام و تشیع داریم بدون شاهد و بینه از او بپذیریم و مغرور بشویم به اینكه این همه آیه كتاب می خواند پس معلوم است كه حق می گوید پس اگر كسی بدعتی آورد و پشت سر تمام قرآن را برسم استشهاد قرائت كرد من بگویم معلوم است كه حق می گوئی زیرا كه قرائت قرآن كرده نیست این والله از مذهب اسلام همه هفتاد و سه فرقه اسلام آیات قرآن را می خوانند و هر یكی شاهد بر مذهب خود می آورند پس من همه را تصدیق كنم خدمت امام (ع) عرض كردند كه آیا قرآن این مرد مرا كفایت می كند فرمود بلی لو وجدوا له مفسرا اگر مفسری برای آن بیابند كفایت می كند و الا فلا و مفسر آن نیست مگر اهل بیت علیهم السلام و امروز راهی به سوی این مطلب نیست مگر اخباری كه به واسطه ثقات و امنا برسد والسلام علی من اتبع الهدی و خالف الهوی.